شهید ایرج بابانژاد

شهید ایرج بابانژاد از شهدای فرهنگی استان می باشند.

شهید ایرج بابانژاد

شهید ایرج بابانژاد از شهدای فرهنگی استان می باشند.

بسمه تعالی

اینجانب قباد عادلی از سال از1352 تا 1355 در مدرسه راهنمایی شاهپور که در آن سالها ظمیمه دبیرستان شاهپور در میدان بسیج فعلی بود.با شهید ایرج بابانژاد به مدت 3 سال در یک کلاس و روی یک نیمکت می نشستیم. ایشان در همان دوران که نوجوان بودند از روحیه ایثار بالایی برخوردار بودند .خاطره ای که از شهید بابانژاد همیشه در ذهن من ماندگار است در موقع امتحانات ثلث سوم سال سوم راهنمایی که امتحانات به صورت نهایی بود خیلی هم حساس بود من کتاب علوم خود را گم کرده بودم و خیلی نگران و ناراحت بودم .وقتی شهید بابانژاد وضعیت مرا دید که چقدر نگران و ناراحت بودم و پایان سال تحصیلی بود که بتوانم کتابی تهیه کنم  و امکان تهیه کتاب هم تقریبا غیر ممکن بود ایشان گفتند نگران نباش من حلش می کنم. کتاب خودش را از وسط نصف کرد و گفت این راببر بخوان منم نصف دیگرش را می خوانم سپس میایم درب منزل شما و نصف ها را با هم عوض می کنیم که بتوانیم تمام کتاب را بخوانیم و با این روش هر دو تمام کتاب را خواندیم و هر دو نمره خوب آوردیم. این خاطره همیشه در ذهن من بوده و خواهد ماند و وقتی من در آموزش و پرورش استخدام شدم و در قسمت امور تربیتی مشغول به کار شدم  پدر ایرج بابا نزاد سرایدار امور تربیتی بودند و هر روز که من ایشان را می دیدم ای خاطره برایم تازه می شد.

خداوند انشا الله روح شهید بابانژاد و پدر مرحومش را با ائمه اطهار محشور بدارد.


قباد عادلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۱۰:۲۵
اشرف آقابابایی دهکردی

بسم الله رحمن الرحیم

شهید ایرج بابانژاد بسیار مهربان و صبور بود و در عین حال خیلی مظلوم و سخت کوش بود و برای من از برادر هم نزدیک تر بود.

یکبار که از جنگ برگشته بود و با او صحبت می کردم از او پرسیدم چنگ ها چگونه است؟ ایشان فرمودند: آنجا شرایط خیلی سختی دارد.گرمای هوا،نبود امکانات، کشتار و خونریزی و ... مثلا از شدت گرمای هوا وقتی یخ را به ما می رسانند تبدیل به آب گرم می شود. همچنین می گفتند گاهی کشته های ما اینقدر زیاد می شود که فرصت جمع آوری و فرستادن آنها به عقب نیست و مجبورند با لودر زمین را حفر کنند و انها را داخل آن بریزند و روی آنها خاک بریزند.

بعد ها که جنگ تمام شد و گروه تفحص وارد عمل شدند و ما میریم که جاهایی را که حفر کردند و تعداد زیادی شهید پیدا می کردند من یا حرف آن شهید عزیز می افتادم.

تیمود اقابابایی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۹
اشرف آقابابایی دهکردی

به نام خداشهید ایرج بابانژاد فرزند محمد آقا بابانژاد بود که پدر به کار دامداری مشغول بود. شهید بابانژاد در شهرکرد در دوران ابتدایی کنار مادر بزرگ ادامه داد تا راهنمایی. و یک منزل قدیمی داشت که در فلکه آبی قرار داشت.درس را تا دیپلم ادامه داد در همان منزل قدیمی که مادر بزرگ به رحمت خدا رفت.تا سال 58 دیپلم گرفت و ایشان به مسجد می رفت و در کلاس مذهبی شرکت می کرد  و در پایگاه بسیج شرکت می کرد حتی همان دوران دبیرستان برعلیه دولت طاغوت در تظاهرات شرکت می کرد و که در یکسال بعد از انقلاب اسلامی جمهوری ایران در سال 1359در 15/11/1359 دفترچه اعزام به خدمت گرفت و اعزام شد به مشهد مقدس برای دوره آموزشی در لشکر 77 خراسان تا 15/1/60 از مشهد به کردستان اعزام شد در جبهه های مریوان و دیوان در منطقه جنگی مشغول بود که خانه از ایشان بی خبر بود که مدت 21 ماه منطقه جنگی بود که اصابت ترکش قرار گرفت که از آنجا به شیراز انتقال داده شده بود  دوباره از شیراز در یکی از بیمارستانهای اصفهان بستری بود که یکی از دوستانش که همسایه ما بود اطلاع کامل داشت و گفته بود به پدر و مادرم نگو ایرج زخمی شده است چون انها ناراحت می شوند. خیلی علاقه مند به من هستند . به گفته ایشان چندین بار به اصفهان رفته بود از ایشان سرکشی کرده یود بعد از مدتی که ترخیص شد همسایه ای که رفت و امد داشتیم به مادر ایرج گفت یا به منزل ما بیا ایرج می خواهد تلفن بزند آن زمان ما تلفن نداشتیم مادر رفت به منزلشان صحبت می کردند که دیدند زنگ حیاط زده شد.دوری فرزند را خیلی انتظار می کشید و به اتفاق دوستش وارد شد به منزل همسایه مادر خیلی خوشحال شد و کنار فرزندش نشست  و دست گذاشت به زانویش و احساس خوشحالی می کرد چون همان پایش ترکش خورد مادر فهمید گفت پسرم چی شده گفت مادر ترکش خوردم مادر ناراحت شد و باز هم شکر خدا را بجا آورد که خطرش رفع شده .مدتی اینجا بود و دوباره برگشت به کردستان و به منطقه جنگی رفت... iهمیشه که می امد از چبهه های  صحبت می کرد.ایشان با تقوا همیشه خانواده را و اقوام را سفارش می کرد به نماز جمعه و نمازجماعت و دعای کمیل.پشت جبهه ها کمک کنید به رزمندگان اسلام سفارش می کرد حجاب را جدی بگیرند.ایشان خیلی حزب الهی و یک فر ولایتی بود پیرو خط امام و رهبری بود.یادم است کلاس دوره ای قران تشکیل می داد با دوستان عضو فعال در پایگاه بسیج در مسجئ حضرت ابوالفضل بود و ایشان سال 1362 به استخدام اموزش و پرورش در امد در منطقه سامان با دیپلم تجربی به عنوان مربی پرورشی با امور تربیتی همکاری داشت در استان و اواخر بهمن ماه 63 اعزام شد در جبهه ها مقابله حق علیه باطل در جنوب کشور در جزیره مجنون و در عملیات بدر شرکت کرد و 21/12/63 به شهادت رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۲:۱۳
اشرف آقابابایی دهکردی

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از حمد و سپاس بر درگاه حضرت احدیت و درود و سلام بر همه پیامبران از آدم تا خاتم و ائمه اطهار و تمامی صالحین و صدیقین و روح مطهر حضرت امام روح الله(ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و همه شهداء از صدر اسلام تا کربلای معلا و شهدای سرچشمه ایران و شهدای انقلاب اسلامی و شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس و همه جانبازان و رزمندگان و خدمت گزاران واقعی به اسلام و مسلمین و همه ایثارگران جانی و مالی و پیروان و ادامه دهندگان خط امام (ره) و مقام معظم رهبری حضرت ایت الله العظمی خامنه ای و یاران و منتظران مهدی موعود صاحب الزمان(عج)

اینجانب خدارحم جباری سلمی بازنشسته آموزش و پرورش شهرکرد استان چهار محال و بختیاری در ازتباط با مدت زمان کوتاه اما پربرکت دوستی با برادر شهید عزیز ایرج بابانژاد مطالبی را به عرض می رسانم:

در سال 1358 پدر ایشان به نام محمد آقا بابانژاد منزل کوچکی در همسایگی ما واقع در خیابان دانشسرا-کوچه44-پلاک7 خریداری نمودند،در آن موقع ایرج تازه دیپلم تجربی بودند. جوانی با ایمان،خوش اخلاق و خوشرفتار بودند بر همین اساس با یکدیگر دوست شدیم(حتی دوستی خانوادگی). در تمامی زمینه های انقلاب با یکدیگر همفکری و فعالیت داشتیم تا اینکه به سربازی رفتند و در مریوان و دیوان دره خدمت می کردند و در همانجا ترکش به بازو و سایر اعضای بدنش اصابت کرد و به بیمارستان اصفهان منتقل شدند.

به من تلفن زدند که با هیچکس حتی خانواده خودت هم صحبتی نمن و به اصفهان (بیمارستان) بیا من هم به سراغش رفتم . چند روزی که در بیمارستان بستری بود همه روزه به اصفهان می رفتم.

تا اینکه خانواده ام سوال کردند چرا همه روزه به اصفهان می روی؟ گفتم ایرج ترکش خورده و امشب شما پدر و مادرش را به منزل خودمان بیاورید تا من هم بروم و ایرج را بیاورم.

وقتی وارد منزل شدیم پدر و مادرش جهت بوسیدن او به بازویش دست زدند مه ناخود آگاه گفت آخ، گفتند چی شده؟ گفت مقداری درد می کند و چیز مهمی نیست. و نمی خواست پدر و مادرش ناراحت شوند.

پس از پایان خدمت مقدس سربازی در امور تربیتی شهرکرد مشغول خدمت شد که از مربیان فعال و صادق امور تربیتی شناخته شد. در حین خدمت چند بار به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد که آخرین بار که قصد رفتن به جبهه را داشت به منزل ما آمد  و تا صبح بیدار بودیم و صحبت می کردیم.

با فرزندان اینجانب به نام حبیب الله(معلول جسمی جرکتی) کلاس پنجمو دیگری به نام عطاء الله کلاس چهارم ابتدائی یفارش می کرد که شما که نمی توانید به جبهه بروید با درس خواندنتان پشت جبهه را محکم نگه دارید و نگذارید آمریکا و عاملان سر سپرده اش بخواهند در کشور جمهوری اسلامی ایران و دین و مقدسات ما رخنه کنند و نامحرمان محرم شوند.

فردای آنشب از همه ما خدافظی کرد و عازم جبهه شدند و در بیست و یکم اسفند 1363 در عملیات بدر جزیره مجنون بیست و شش نفر از استان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

مراسم تعزیه داری شهید را در منزل خودم برگزارمی کردند. رفتار و کردار و حتی شهادتش آنچنان اثری در خانواده ما گذاشت که هنوز ما فکر می کردیم فرزند خودمان شهید شده است و خاطراتش در ما زنده و جاوید است و هرگز فراموش نخواهد شد.

شهید ایرج نسبت به پدر ومادرش بسیار دلسوز و مهربان و خوشرفتار بود و همیشه به ما سفارش می کرد که بعد از من آنهارا فراموش نکنید که البته در حد توان کوتاهی نکردیم و حتی تعزیه داری پد و مادر را مانند پدر و مادر خودمان در منزل خودم برگزار کردیم که امید است مورد رضایت خداوند متعال قرار گرفته و باشد و روح شهید عزیز از ما راضی باشد. انشاءاله و تعالی.

روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد

خدارحم جباری سلمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۶:۵۵
اشرف آقابابایی دهکردی

نقل کننده: اشرف آقابابائی

بنده دو خاطره‌ی به یاد ماندنی از شهید بزرگوار « ایرج بابانژاد » دارم. در سحرگاه خرداد ماه سال 1361 که با ایشان بیدار شدیم و توفیق خوردن سحری داشته‌ام که در آن زمان من اینطور برداشت کردم که روزه گرفتن کار مهمی است. از طرفی در آن سحر به یاد ماندنی، در اخلاق ایشان متانت و معنویت خاصی را احساس کردم، بخصوص احترام خاصی که همواره برای مادرشان قائل بودند و آن موقع هم بسیار محترمانه با مادرشان برخورد نمودند. یک روز دیگر هم در پاییز سال 1362 بود که من به خانه‌شان رفتم و ایشان را در حال قرائت قرآن دیدم. من هم ساکت بغل دستشان نشستم و به قرائت ایشان گوش کردم. پس از اینکه قرآن خواندن ایشان تمام شد، مرا مورد محبت و تشویق قرار دادند که به قرآن احترام گذاشتم و گوش می‌کردم. امام خمینی (ره) را شدیداً دوست داشتند، حتی یک روز عکس امام (ره) را خریدند و به خانه ما آوردند و گفتند این عکس را در خانه‌تان نصب کنید. در هفته اول شهادتشان بود که همه بی‌تابی می‌کردند. یک روز ایشان را در پله‌های خانه‌شان با همان حالت آرامش که قبلاً می‌دیدم مشاهده کردم که به ما نگاه می‌کند؛ در آن لحظه من کودک 9 ساله بودم و با خود گفتم خوب دایی من که اینجاست پس چرا اینگونه برایش مراسم گرفته‌اند، او که زنده است. خودم تا چند روز تحت تأثیر چنین صحنه‌ای بودم و روحیه‌ام بهتر شده بود تا زمانی که بزرگ شدم و در دوره‌ی متوسطه با آیه‌ی مبارک ولا تحسبن الذین قتلوا .... مواجه شدم و مرا به فکر وا داشت. و آن تصویری که از ایشان در کودکی دیده بودم جلویم آمد که با تفسیر این آیه که زنده بودن شهدا صرفاً زنده بودن روحانی نیست بلکه آنها حضور جسمانی هم دارند، کاملاً نزدیک تلقی شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۹
اشرف آقابابایی دهکردی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۸
اشرف آقابابایی دهکردی

برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب بروید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۵
اشرف آقابابایی دهکردی

شهید ایرج بابا نژاد کجائی***چرا از خویش و اقوامان جدایی

قدسرو بلندت رفت در خاک***زداغ مادرت سینه کند چاک

ابویت بمثل شمع سوزان***دل پر غصه غم سینه بریان

عمو با دائی و با قوم خویشان***بریزند اشک گلگون مثل باران

برادر ها ندارند طاقت و صبر***برآور سر برون چون لاله از قبر

جمیع شهرکردی مرد و هم زن***بگوینداف بر این دنیای پر و فن

اجل آمد به بالینت بناگاه***چه قدر عمر عزیزت بود کوتاه

شهید ایرج شریفا قهر مانا***دلیرا اشرزه شیرا مهربانا

شهید گشتی شدی از این جهان دور***ببارد بر مزارت لمعه نور

کشیدی دست از دنیای فانی*** گرفتی جا بهشت جاودانی

بودی در شهرکرد یک دانه گوهر***به جنت همنشینی با پیمبر

چنین باشد طریق گردش دهر*** که گاهی انگبین بخشد گهی زهر

چنین باشد طریق چرخ گردون***دلی تا خوش کند تا صد دل کند خون

بلالی هم ازین ماتم شریک است***مدامین خوندل و زار و نحیف است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۱۰
اشرف آقابابایی دهکردی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۵۹
اشرف آقابابایی دهکردی

برای واضح تر بودن تصویر روی تصویر کلیک نمایید



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۴
اشرف آقابابایی دهکردی