بسم الله الرحمن الرحیم
پس از حمد و سپاس بر درگاه حضرت احدیت و درود و سلام بر همه پیامبران از آدم تا خاتم و ائمه اطهار و تمامی صالحین و صدیقین و روح مطهر حضرت امام روح الله(ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و همه شهداء از صدر اسلام تا کربلای معلا و شهدای سرچشمه ایران و شهدای انقلاب اسلامی و شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس و همه جانبازان و رزمندگان و خدمت گزاران واقعی به اسلام و مسلمین و همه ایثارگران جانی و مالی و پیروان و ادامه دهندگان خط امام (ره) و مقام معظم رهبری حضرت ایت الله العظمی خامنه ای و یاران و منتظران مهدی موعود صاحب الزمان(عج)
اینجانب خدارحم جباری سلمی بازنشسته آموزش و پرورش شهرکرد استان چهار محال و بختیاری در ازتباط با مدت زمان کوتاه اما پربرکت دوستی با برادر شهید عزیز ایرج بابانژاد مطالبی را به عرض می رسانم:
در سال 1358 پدر ایشان به نام محمد آقا بابانژاد منزل کوچکی در همسایگی ما واقع در خیابان دانشسرا-کوچه44-پلاک7 خریداری نمودند،در آن موقع ایرج تازه دیپلم تجربی بودند. جوانی با ایمان،خوش اخلاق و خوشرفتار بودند بر همین اساس با یکدیگر دوست شدیم(حتی دوستی خانوادگی). در تمامی زمینه های انقلاب با یکدیگر همفکری و فعالیت داشتیم تا اینکه به سربازی رفتند و در مریوان و دیوان دره خدمت می کردند و در همانجا ترکش به بازو و سایر اعضای بدنش اصابت کرد و به بیمارستان اصفهان منتقل شدند.
به من تلفن زدند که با هیچکس حتی خانواده خودت هم صحبتی نمن و به اصفهان (بیمارستان) بیا من هم به سراغش رفتم . چند روزی که در بیمارستان بستری بود همه روزه به اصفهان می رفتم.
تا اینکه خانواده ام سوال کردند چرا همه روزه به اصفهان می روی؟ گفتم ایرج ترکش خورده و امشب شما پدر و مادرش را به منزل خودمان بیاورید تا من هم بروم و ایرج را بیاورم.
وقتی وارد منزل شدیم پدر و مادرش جهت بوسیدن او به بازویش دست زدند مه ناخود آگاه گفت آخ، گفتند چی شده؟ گفت مقداری درد می کند و چیز مهمی نیست. و نمی خواست پدر و مادرش ناراحت شوند.
پس از پایان خدمت مقدس سربازی در امور تربیتی شهرکرد مشغول خدمت شد که از مربیان فعال و صادق امور تربیتی شناخته شد. در حین خدمت چند بار به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد که آخرین بار که قصد رفتن به جبهه را داشت به منزل ما آمد و تا صبح بیدار بودیم و صحبت می کردیم.
با فرزندان اینجانب به نام حبیب الله(معلول جسمی جرکتی) کلاس پنجمو دیگری به نام عطاء الله کلاس چهارم ابتدائی یفارش می کرد که شما که نمی توانید به جبهه بروید با درس خواندنتان پشت جبهه را محکم نگه دارید و نگذارید آمریکا و عاملان سر سپرده اش بخواهند در کشور جمهوری اسلامی ایران و دین و مقدسات ما رخنه کنند و نامحرمان محرم شوند.
فردای آنشب از همه ما خدافظی کرد و عازم جبهه شدند و در بیست و یکم اسفند 1363 در عملیات بدر جزیره مجنون بیست و شش نفر از استان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
مراسم تعزیه داری شهید را در منزل خودم برگزارمی کردند. رفتار و کردار و حتی شهادتش آنچنان اثری در خانواده ما گذاشت که هنوز ما فکر می کردیم فرزند خودمان شهید شده است و خاطراتش در ما زنده و جاوید است و هرگز فراموش نخواهد شد.
شهید ایرج نسبت به پدر ومادرش بسیار دلسوز و مهربان و خوشرفتار بود و همیشه به ما سفارش می کرد که بعد از من آنهارا فراموش نکنید که البته در حد توان کوتاهی نکردیم و حتی تعزیه داری پد و مادر را مانند پدر و مادر خودمان در منزل خودم برگزار کردیم که امید است مورد رضایت خداوند متعال قرار گرفته و باشد و روح شهید عزیز از ما راضی باشد. انشاءاله و تعالی.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد
خدارحم جباری سلمی