شعر مشهدی عبدالرحمن بلالی دهکردی در باره شهید ایرج بابانژاد
شهید ایرج بابا نژاد کجائی***چرا از خویش و اقوامان جدایی
قدسرو بلندت رفت در خاک***زداغ مادرت سینه کند چاک
ابویت بمثل شمع سوزان***دل پر غصه غم سینه بریان
عمو با دائی و با قوم خویشان***بریزند اشک گلگون مثل باران
برادر ها ندارند طاقت و صبر***برآور سر برون چون لاله از قبر
جمیع شهرکردی مرد و هم زن***بگوینداف بر این دنیای پر و فن
اجل آمد به بالینت بناگاه***چه قدر عمر عزیزت بود کوتاه
شهید ایرج شریفا قهر مانا***دلیرا اشرزه شیرا مهربانا
شهید گشتی شدی از این جهان دور***ببارد بر مزارت لمعه نور
کشیدی دست از دنیای فانی*** گرفتی جا بهشت جاودانی
بودی در شهرکرد یک دانه گوهر***به جنت همنشینی با پیمبر
چنین باشد طریق گردش دهر*** که گاهی انگبین بخشد گهی زهر
چنین باشد طریق چرخ گردون***دلی تا خوش کند تا صد دل کند خون
بلالی هم ازین ماتم شریک است***مدامین خوندل و زار و نحیف است